سیناز
در همان لحظه که بر پردهای پایان شدم
باز تو را دیدم و با پرتو اَت آغاز شدم
این سرآغازِ من و قصهی ما هر چه که بود
شاه بیتِ غزل بود و بِسان شعرِ همآواز شدم
سی زَخمه زدی بر من، تو به هر لَحن که خواندی
من که چون بَربَتِ باربَد همه سی لَحنِ تو را ساز شدم
گرچه شد رزم به میانِ عقل و آن آتشِ عشق
به رضایِ عقل و آتشکده در عشق به تو اِبراز شدم
همه دیوانه و رِندانه بگویند من و این رَسمِ مَرا
تو بگو! آیا که من اُفتاده به افسانه ای پرداز شدم؟
گفتند که به بامِ دلِ تو راه چه دشوار و دراز است
دیدی که چه دِلباز و چه پیشتاز به سویت پرِ پرواز شدم؟
گفتی که زِ خورشیدی و از ظلمتِ شب دِلنِگران
گفتم آسوده بخواب بیبی که تا صبح به تو سَرباز شدم
دَر بِجوییدم و گفتی که دَر آن آینه است
پس به حرفِ تو بِکوبیدم و آن آینه را باز شدم
گویی که تو میخواستی من آن خود بِشِکانَم، شکستم
من که در آینهی رازِ تو با یادِ تو سیناز شدم