خدا
گفت کَس خدا نَتْوان بِدید
گفتم همه او را بِدید
گفتا که اوست احسن صفت
گر بگی شِش اوست هفت
گفتم خدا جُز اسم نیست
حس کن که او را جسم نیست
گفت این خدایِ من نی است
زان گو خدایِ تو کی است
گفتم که او بخشنده نیست
چون او همان بخشندگی ست
ما بنده، او آزاده نیست
نامش خودِ آزادِگی ست
او را ببین با چَشمِ دل
عشق است، نه معشوقی زِ دل
عدل است، نه عادل در اُمور
خود روشنی است او، نه نور
او مِهر، نه فردی مِهربان
او ضیافت، ما بر او چون مهمان
او به گفتار، پَند و کردار نیک نیست
هر سه نیکی گَر زِ ماست با او یِکی ست
گفتم ای دوست، خدا زیبا نی است
پس بِبینَش، او خودِ زیبایی است